نامه ها یک روز بادبادک میشوند :)

آسمانـ سبز پر رنگ ...

نامه ها یک روز بادبادک میشوند :)

آسمانـ سبز پر رنگ ...

الهی !
قد انقطع رجائی
عن الخلق
و " انت " رجائی

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ...

...
..

قرار نیست هرچیزی که مینویسم عین حقیقت باشد !
اینجا من نیست :) مطمئن باشید
مینویسم پس هستم

۸ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

قبل از هرچیز اینکه میخواستم این پست ها رو رمز دار بذارم 

اما گفتم شاید دو نفر بیشتر بخونن و براشون فایده داشته باشه

از این به بعد یه سری مطالب با این عنوان ، گاهی پست میذارم

 و البته یک سریش تجربه است و یک سریش مطالعات و چیزهاییه که دیدم و مربوط به رشته ی تحصیلم میشه

امیدوارم فایده ای داشته باشن 

  • کبوتر خاتون


‏‎قَالَ إِنَّمَا أشکُو بَثِّی وَ حُزنِی إِلَی اللهِ...


  • کبوتر خاتون

همین ...


*از سعدی بود یا حافظ ، یادم نیست !

بعدا نوشت : گفتن برای محمد علی بهمنیه! بی سر و سامانی کاملا مشهوده !!!

  • کبوتر خاتون
امتحان امروزم بد نبود ، یعنی بد بود ولی نه به فضاحت امتحان شنبه و آن آمار استنباطی نفرین شده ، اپلیکیشنم دیشب به زور تمام شد و سر هم بندی کرده و به استاد نشان دادم! میبینید؟! دانشجوی بی انگیزه ای شده ام که این خودم را خسته تر از همه کرده ... اما مهم نیست ، انقدری امروز نسبت به دیروز هوا تمیز تر و دلپسند تر بود که لبخند گوشه ی لبم را هیچ چیز نخشکاند ، حتی همه ی آدم های توی اتوبوس هم باهم میگفتند و میخندیدند ! بی هیچ اغراق و استعاره و کنایه ای عرض میکنم ! همه خنده هایشان از ته دل بود ... این هوای چرک تهران چه ها که بر سر حال و هوای ما نمی اورد ... بگذریم ... از گم شدن آویز طلای ساعتم و بوی بد یخچال و ترشی کپک زده و گربه ی سیاه کریه جلوی در خانه هم که بگذریم در کل روز خوب و قشنگی بود حتی با همان زشتی هایش !! شام را هم به بهانه ی امتحان فردا از گردنم ساقط کردم و سرخوشانم ! اما امتحان فردا ... که عجیب زیاد است و من هیچ چیزش را نمیدانم چرا که از گوشه ی کتاب فقط تعداد صفحات را دیده ام و با نفس عمیقی محل را ترک کرده ام همین! ... بهداشت روانی دو واحدی با استاد فردوسی* :| بد نمره بده ترین استاد دانشکده :| القصه اینکه گذاشتن این پست صرفا جهت نوشتن یه روز و نیم روز در یک جا بوده و هیچ ارزش دیگری ندارد ... 
حلالیت ✋ 



*خانم دکتر روانشناسی که شاید در تلویزیون دیده باشیدش
  • کبوتر خاتون




* : فاضل نظری

  • کبوتر خاتون
وقتی فکر میکنم که آرزو دارم نویسنده بشوم یک حس مسخرگی گوشه ی ذهنم جفتک میندازد ، من حوصله ی این جفنگ بازی ها و جفتک پراکنی های توی ذوق زننده ی ذهنم را ندارم ، دلم نویسنده شدن میخواهد هرچقدر هم که بی استعداد و افتضاح نویس باشم ... میخواهم یک روز که همان نویسنده ی بزرگ رویاهایم شدم از زندگی خودم و روزمرگی هایم بنویسم ... بنویسم که من یک زن خانه دار جذاب هستم که برای بچه هایم مادری میکنم و برای شوهرم همسری ... برای خودم هم نویسندگی ! آن روزی که نویسنده ی بزرگی شدم مینویسم چقدر زندگیم برایم باارزش است و خانواده ام را هیچ وقت فدای به اینجا رسیدنم نکردم ... خودم را هم ...
اگر این جفتک اندازی های بیخود گوشه ی مغزم ساکت شود ...
  • کبوتر خاتون

متهمان ردیف آخر



می دانم همین که ببینید موضوع این نوشته درمورد اتفاقات اخیر، یعنی بحث کارتن خواب ها و گورخواب ها و... است حوصله تان سر می رود. اما نتوانستم چیزی نگویم. راستش تعجب کردم که مردم این همه ناراحت گورخواب ها شدند. چون اینها یک شبه گورخواب نشدند. حداقل اول کارتن خواب بودند و خب گور که خیلی از کارتن بهتر است. حالا چون اسمش گور است شلوغش نکنید!

راستی بزرگمهر حسین پور و همسرشان با مطالعاتی که داشتند معتقدند باید اینها را عقیم کنیم. چون اینها ژن شان ضعیف است و باید حذف شوند. آخ خدای من چقدر روشن فکر^_^. چرا این به فکر خود خدا نرسیده بود؟! آخر خدا هم انقدر بی مطالعه؟!

حالا واقعا چرا اینهمه کارتن خواب؟

شما فکر کنید با اعضای خانواده تصمیم می گیرید خانه را تمیز کنید. کلی تلاش می کنید، دست و بالتان خاکی و شاید زخمی می شود، خسته می شوید و ... بعد می نشینید توی خانه می بینید خانه تان از قبل از آن تصمیم کثیف تر شده است! داستان ما و انقلابمان هم همین است. این همه سختی و بدبختی کشیدیم و اینهمه کس و کارمان کشته شدند و این همه خون دل خوردیم که انقلابی که آن را انقلاب مستضعفین نامیدیم سر بگیرد، اما حالا که نگاه می کنیم می بینیم مستضعفینمان هم بیشتر شده اند و هم مستضعف تر. مشکل هم از جایی شروع شد که مایی که اول دست به دست هم دادیم و انقلاب کردیم از میانه ی راه دست یکدیگر را ول کردیم و هر کسی کیسه ی خودش را چسبید. حالا آن هر کسی می تواند مقام مسئولی که حقوق کلان می گیرد تا فقط حرف بزند باشد، می تواند ثروتمندی که به جای دردسر تولید، شیرینی واردات را تجربه می کند، یا من و شمایی که بی توجه به دور و برمان، و دور و بری هایمان فقط کار می کنیم که مال دنیا را جمع کنیم و خانه و ماشین و مبل و کوفت و زهرمار بخریم.

ما متهمیم. وقتی هفته ای هفت روز برنج و گوشت می خوریم و بعد می نالیم که حقوقمان کم است و نمی توانیم به کسی کمک کنیم متهمیم. وقتی هرسال رخت و لباس و دکور و هرچیز دیگری که زورمان برسد را نو می کنیم متهمیم. وقتی در تهران 300هزار و خورده ای (نزدیک به 400 هزار) خانه ی خالی هست متهمیم. ما متهمان خرده پا فردا مسئول می شویم. هر مبلغی روی حکم کارگزینی و فیش حقوقی مان بزنند را با کمال میل می گیریم (اگر چانه نزنیم و لابی نکنیم که بیشتر شود). همه اش را هم خرج همان چیزهایی می کنیم که از زمان غیر مسئولی مان عادت داشتیم. و مردم برایمان انقدر بی ارزش می شوند که خود را متهم هم نمی دانیم! اگر هم مسئول نشویم می شویم یک آدم معمولی که همه چیز را از چشم مسئولین می بیند و خودش را هیچ کاره می داند. 

در هر صورت ما تبرئه می شویم. به به تبرئه شدن چقدر خوب است ^_^



از وبلاگ : دلستون

  • کبوتر خاتون

همه ی ما گرفتار یک سری نوستالژی و خاطره هستیم که با یادآوردنشان یک آه بلند روی لب و توی دلمان جا خوش میکند ... که وقتی بی حال تریم حتی اشکمان را هم جاری میکنند ... یک حس و حال خاص و شور عجیبی توی این خاطرات موج میزنند ... ماه رمضان آن سال ... دوستان و دوستی هایی که خاص بودند و الان به کمرنگ ترین شکل ممکن ادامه دارند ... پیدا شدن سر و کله ی یک آدم خیلی عجیب وسط زندگی و ناپدید شدن عجیب ترش ... ویلای نوشهر ... تفرش و شب پر از ستاره اش ... حتی ان بلاگفای لعنتی و حرف های گفته و نگفتمان ...

این قسمت از آهنگی که پلی شده و دارد دیوانه ام میکند ...


+ شما چطور؟

  • کبوتر خاتون