نامه ها یک روز بادبادک میشوند :)

آسمانـ سبز پر رنگ ...

نامه ها یک روز بادبادک میشوند :)

آسمانـ سبز پر رنگ ...

الهی !
قد انقطع رجائی
عن الخلق
و " انت " رجائی

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ...

...
..

قرار نیست هرچیزی که مینویسم عین حقیقت باشد !
اینجا من نیست :) مطمئن باشید
مینویسم پس هستم

۶ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است


وَ مَن یَتَّقِ اللَّهَ یَجْعَل لَّهُ مَخْرَجاً

وَیَرْزُقْهُ مِنْ حَیْثُ لَا یَحْتَسِبُ وَ مَن یَتَوَکَّلْ عَلَى اللَّهِ 

فَهُوَ حَسْبُهُ 

إِنَّ اللَّهَ بَالِغُ أَمْرِهِ

 قدْ جَعَلَ اللَّهُ لِکُلِّ شَیْءٍ قَدْراً

هر کس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او قرار می‌دهد

و او از جایی که گمان ندارد، روزی می‌دهد،و هر کس بر خدا توکل نماید

خدا او را کفایت می‌کند،

و خداوند فرمان خود را به انجام می‌رساند

، همانا خدا برای هر چیزی اندازه‌ای داده است

  • کبوتر خاتون
کجای این عالم نشسته‌ای به عزای جد غریبت ... به عزای جد غریبم ...
کاش می‌شد کنار تو عزادار شد ...
سلام صاحب عزا ...
  • کبوتر خاتون

خاک بر سر کن غم ایام را ...

همین!

  • کبوتر خاتون
یک لحظه ام خوابم نمیبرد ... انقدر که فکر و فکر و فکر گیج و منگم کرده ... می آیی ... گونه ام را میبوسی ... تنگ در آغوشم میگیری ... بغضم که میترکد موهایم را آرام آرام لای انگشت هایت به بازی در میآوری ... توی چشم هایم نگاه میکنی و با صدای پر از آرامشت میگویی که تو فقط به خودت فکر کن!باقی فکر ها مال من ... بقیه اش برای من است ... تو به خودت فکر کن جان دلم ... میوه ی عمرم 
و من فکر میکنم اگر تورا نداشتم حتما دق میکردم ... که چقدر بدبخت بودم ... چقدر بیچاره و درمانده ... چقدر ...
مامان ... قربون دستات ...

* عنوان : از آهنگ "مامان" سینا خان حجازی
  • کبوتر خاتون

کبوتر : هی دختر ! حواست که هست؟! خیلی چیزا رو داری که هنوز خیلیا ندارن ... هوم ؟!

من : ببین حرف تو درسته ولی من هیچ وقت دلم نمیخواد دلمو خوش کنم به چیزایی که دارم و بقیه ممکنه نداشته باشن! اینجوری چشمم به کمبودای بقیست نه داشته های خودم! ...

کبوتر : زیادی داری پیچیدش میکنی ...

من :  خیلی باهاش حرف زدم ... همون دو ساعتی که دیدمش خیلی باهاش حرف زدم ... نگاهم جلوتر از من حرف میزد .... نگاهش فقط میخندید! هی! تو چی میفهمی؟!

کبوتر :یعنی اون دو ساعت شده جزء داشته های تو ؟! شده چیزی که به داشتنش میبالی؟!

من : ببین بی خی یال ... خب؟!

کبوتر : خب ...

من : ولی ... ولی میدونی چیه؟! حس بدیه اینکه هیچ حرفی دیگه براش ندارم و اون بازم میخواد حرف بزنه ... میترسم از حرفاش ... حرفایی که برام قابل پیش بینی هست و نیست! اگر اون چیزی که فکر میکنم باشه جوابای من برای خودم قابل پیش بینی نیست ...

کبوتر : کبوتر! تو نباید قابل پیش بینی باشی! میفهمی که؟!

من : متنفرم از این چارچوبا ... متنفرم از اینکه طبق یه سری قانون نانوشته ی چرت باید آدما طبق یه اصولی رفتار کنن تا بتونن نتیجه ای رو که میخوان بگیرن ... جوابی رو که میخوان بشنون ... به خاطر همین قوانین مزخرفه که هیچکس خودش نیست !

کبوتر : حواست که هست؟! من توام و تو من ... اما چقدر از هم جداییم ... همون تفاوتامونه که برای بقیه قشنگ شده انگار!

من : هی هی !!! حواس تو کجاست؟! اصلا به من گوش کردی؟!

کبوتر : هی دختر! من همون چارچوبا و قانونای مزخرفم! من همون قالب آهنیم که نمیذاره تو خودت باشی اما میبینی ؟! از من متنفر نیستی ... توام با این چارچوبا داری دست و پنجه نرم میکنی ... داری زندگی میکنی ...

من : میشه یه خواهشی بکنم؟!

کبوتر : ...

من : شنبه که اومد تا حرفاشو بزنه ... تو با من نباش ... میخوام این دفعه فقط خودم باشم ! بدون چارچوب .. بدون تو ...


  • کبوتر خاتون

  • کبوتر خاتون