نامه ها یک روز بادبادک میشوند :)

آسمانـ سبز پر رنگ ...

نامه ها یک روز بادبادک میشوند :)

آسمانـ سبز پر رنگ ...

الهی !
قد انقطع رجائی
عن الخلق
و " انت " رجائی

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ...

...
..

قرار نیست هرچیزی که مینویسم عین حقیقت باشد !
اینجا من نیست :) مطمئن باشید
مینویسم پس هستم

۷ مطلب با موضوع «بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد» ثبت شده است

تماشای قد و قامت بالا بلند شما ...

  • کبوتر خاتون

و بیمنه رزق الوری ...



#بخوان دعای فرج را دعا اثر دارد

#کبوتر عشق

  • کبوتر خاتون
روزام پر شده از تجریش!
حالمو داره بهم میزنه ...

#یک روز لعنتی
#فرافکنی
#حوصله ی شرح قصه نیست ...
#ص ب ر ...
  • کبوتر خاتون

بیشتر از هر وقتی زانوهایم را جمع کردم و وسط اتاق نشسته ام ... نه اینکه غصه ی امتحان فردا را داشته باشم و نه حتی آن فکر های واقعی لعنتی گریبانم را گرفته باشد !نه! امروز یکشنبه ی بیخودی بود ... همه چیز یک جور عجیبی لج درار بودند! کلا یک روز هایی اینجور میشود ... مطمئنم همه حسش کرده ایم ... حالا بیاییم دلیلش را بگذاریم آلودگی بیش از حد هوای این شهر دود گرفته ... اما من مطمئنم مسئله فقط به این چیز ها ختم نمیشود ... یک جای جهان یک چیزی امروز کمتر بوده ... آدم عجیب غریبی نیستم که این فکر ها را میکنم ... فقط زیاد به این چیز ها فکر میکنم!  سوم دبیرستان که بودیم یک معلمی داشتیم که به چرخه ی پروانه ای و این جور صحبت ها علاقه ی زیادی داشت! همه چیز را ربط میداد به همین بال زدن پروانه در یک گوشه ی دنیا و طوفان آمدن در کنج دیگری از این جهان ... دانش آموز جماعت هم که دنبال سوژه برای خندیدن ... دیگر پروانه خانوم صدایش میکردیم! حالا اینکه در کجای جهان یک پروانه چگونه بوده و چگونه بال زده و یا حتی اشک ریخته را من نمیدانم! اما در این نقطه از جغرافیای هستی ... در گوشه ترین مکان اتاق این کبوتر . .. طوفانی به پاست ... پروانه ها هیچ وقت با کبوتر ها نمی سازند ... !

  • کبوتر خاتون
کجای این عالم نشسته‌ای به عزای جد غریبت ... به عزای جد غریبم ...
کاش می‌شد کنار تو عزادار شد ...
سلام صاحب عزا ...
  • کبوتر خاتون

تا گفتم " الو بفرمایین؟" 

گفت "شما؟!"

لبخندم تبدیل به خنده شد و گفتم "عه ببخشید مثکه اشتباه برداشتم"

خودش هم زد زیر خنده و گفت" دختر جان نمیگی مام دل داریم ... بی معرفت ... نمیگی تنگ میشه ... "

گفتم " سلام علیکم " :)

با رنجشی که توی صدایش مشخص بود گفت "  واجبو ول کردی چسبیدی به مستحبات؟! میگم ما دل نداریم این نوه رو ببینیم ؟"بعد خندید و ادامه داد" علیکم السلام به روی ماهت به چشمون سیاهت :)) "

ته دلم برایش ضعف رفت ... وقتی صدایش را میشنیدم انگار صدای شر شر آب و فواره ی حوض با هم توی گوشم میپیچید بوی حیاط آب پاچی شده ی عصر تابستانی توی ذهنم مرور میشد ... صدایش یک جا کل غم های دنیا را برایم خنثی میکرد ... با اعتراض گفتم "باباجون بدجنس شدینا ! من شبانه روز در خدمتگزاری حاضرم فقط لب تر کنین تا جان قربان کنم حاجاقا" 

خندید ... از آن خنده های صدادار مخصوص ... از آن ها که با شنیدنش دل آدم مثل ماهی میشود و هی بالا پایین میرود ... خنده های باباجونی ... " ای ورپریده کم زبون بریز .... ما هیچی ... خودتون نمیگین یه پدربزرگ و مادربزرگی داشتیم ... یه حال و احوالی بپرسیم ببینیم هنوز زندن نفس میکشن ... " نگذاشتم ادامه بدهد ... سریع پریدم وسط حرف هایش که" باباااااااجون نداشتیما ... این حرفا چیه ... ما که بی شما هرگز ... بخدا سرم شلوغه ... از یه طرف استرس ... از یه طرف ماه رمضون ... از یه طرفم تلفنای وقت و بی وقت و جنگ اعصاب من ... خودتون که بهتر میدونین ... کم کم دارم خل میشم میمونم رو دستتونا ... اینجوری نگین دیوونه تر میشم" چند لحظه ای خندید و گفت "بچه ؛خودتم میدونی همش داری بهونه میاری ... من که میدونم نشستی توی خونه یا خودتو میخوری یا مخ مامان بنده خداتو ... کار که همیشه هست...استرسم که بسپر به خدا بهترینا برای توعه ... تلفنارم که علیک نگفته رد میکنی ... بهانه ی بیخودی نیار که دلم حسابی از دستت پره ... " 

از دست خودم عصبانی شدم ... واقعا بهانه ی های الکی داشتم ... چقدر غرق مزخرفات و روزمرگی های بیخودی شدم ... اصلا انگار خودم  که هیچ همه را فراموش کردم ... انگار که فراموش کرده باشم دنیا بازیچه است  ... انگار که دلم بخواهد فریاد بزنم ! یکجور عجیبی جدی دارم طی میکنم ... سخت شده ... سخت ... میدانید ... باید بروم دعا کنم به حال خودم ... اما ... باباجون همیشه التماس دعا که میگویم با لبخند شیرینش میگوید التماس دعای فرج ... من خیلی پرتم ... نمیفهمم این همه حال بدم از سیاهی خودم که هیچ ... سیاهی دنیاست ...

امشب التماس دعا ... فقط التماس دعای فرج ...

  • کبوتر خاتون

کاش میشد 

نیمه های شب 

قرآن را از روی سرم برمیداشتم

دستت را روی سرم میگذاشتی

آرام نجوا میکردم :

بالحجه ... بالحجه .... بالحجه ...


+ پیوست : از من نیست که ... 

  • کبوتر خاتون