نامه ها یک روز بادبادک میشوند :)

آسمانـ سبز پر رنگ ...

نامه ها یک روز بادبادک میشوند :)

آسمانـ سبز پر رنگ ...

الهی !
قد انقطع رجائی
عن الخلق
و " انت " رجائی

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ...

...
..

قرار نیست هرچیزی که مینویسم عین حقیقت باشد !
اینجا من نیست :) مطمئن باشید
مینویسم پس هستم

و خب ماجرا از جایی شروع شد که سر کلاس فلسفه بودم و روز امتحان میان ترم بود! استاد خیلی بی اعصاب تر از همیشه برگه ها رو پخش کرد و آزمون شروع شد ... نگاهی به یاسمن انداختم که میخواست تقلب کنه! دوست نداشتم تقلب کنم و سرمو روی برگم آوردم! میدونستم که هیچ هیچ هیچی بلد نیستم! با این حال شروع کردم به نوشتن. .. سوالا چی بود رو نمیدونم ... من فقط مینوشتم ... ولی انگار از نوشته هام راضی بودم ... استاد بالای سرم ایستاد ... یه نگاهی به من و برگم انداخت ... هیچ امیدی برای پاس کردن فلسفه نداشتم استاد میم دستش به انداختن بچه ها رند بود! یه نگاه خنثی انداخت و برگه رو سمت خودش چرخوند ... قلبم رو توی گلوم حس میکردم ... دیدم که امضا کرد و بیست نوشت و رفت!! و من یه لبخند پهن گشاد زشت زده بودم به بیست روی برگه! امتحان که تموم شد بهم گفت تو دو رقمی شده بودی؟ گفتم نه سه رقمی استاد! چون فلسفه و  جامعه شناسی رو جا به جا زدم! و خب نمیدونم چرا توی خواب من همچین حرفی رو گفتم چون توی واقعیت اصلا همچین اشتباهی رو انجام ندادم! البته جا به جا زده بودم که همون موقع فهمیدم و درستش کردم! و بعد درست مثل بقیه ی خوابایی که میبینم قسمت دوم شروع شد! فضا کاملا عوض شد. توی خونه بودم ... اومده بود و داشتیم باهم صحبت میکردیم ... انقدر خوشحال و ذوق زده بودم که یه لحظه گفتم این همه حس خوب یه جا آخه!!؟ یه جای کار میلنگه ! نکنه خوابم؟! همون لحظه از خواب پریدم و با پتوی تا خرخره بالا کشیده ی خودم مواجه شدم ... 


کاش حداقل توی خواب منطقم از کار می افتاد ... ای کاش ...

  • کبوتر خاتون