نامه ها یک روز بادبادک میشوند :)

آسمانـ سبز پر رنگ ...

نامه ها یک روز بادبادک میشوند :)

آسمانـ سبز پر رنگ ...

الهی !
قد انقطع رجائی
عن الخلق
و " انت " رجائی

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ...

...
..

قرار نیست هرچیزی که مینویسم عین حقیقت باشد !
اینجا من نیست :) مطمئن باشید
مینویسم پس هستم

۴ مطلب در تیر ۱۳۹۷ ثبت شده است

فهمیدم که ذهن من، تمایل به غمگین شدن داره، نه تنها ذهن من بلکه نود درصد ذهن تمام آدم ها این میل شدید رو داره، در لحظات خوشى و آرامشمون، لحظاتى که میتونیم با در دست داشتن افکارمون به سمت درست پیش بریم، این ذهن با به یاد آوردن تصویرى از گذشته یا ترسى از آینده آرامش مارو به هم میزنه و همین میشه که ما لحظات ناب آرامش داشتن و سوگیرى به سمت شادى حقیقى رو در تمام طول زندگیمون به کم ترین مقدار ممکن داریم، پس متوجه شدم که این تلاش براى آرامش، براى حس کردن نرم خیال خوب، براى شادى عمیق و سو گرفتن به سمت نور ، نوعى مراقبه و تهذیب و تزکیه ى نفس محسوب میشه ، چرا که ما براى این کار احتیاج به پا گذاشتن روى میل شدید ذهنیمون داریم ، پا گذاشتن روى میل ناله و غم و افکار و اوهام گذشته و آینده ... توکل مهم ترین ابزار ما در این راهه ... چرا که ما ضعیفیم و زود از پا در میایم و احتیاج به کمک مداوم یک منبع الهام بخش حقیقى داریم ...

 

توى این راه نباید سکوت و ذکر رو فراموش کرد ...

 

#ذهن_نورانی

#تل‌افکار

  • کبوتر خاتون

نشسته بودم و فکر میکردم ، به همه چیز و هیچ چیز ... به غصه ها، آدما، حال بد و خوب دنیا که هر طرفیش یه جور اذیت کنندست ... به عاصی شدن از دست آدما و فکر کردن به این که همین آدما زندگی تورو تشکیل میدن و از زندگی راه فراری نیست ... 

بچه هایی که هرکدوم یه جور غصه دارن برای پدر مادراشون و نداشتن بچه هزار بار غصه ی بعضیا رو بیشتر کرده ... به زندگیای از هم پاچیده و تازه شکل گرفته ... به اونایی که تازه یکی به دنیا اومده و عضو جدید خانوادشون شده و اونایی که همون موقع کسی رو از دست دادن و از خانوادشون کم شده ... به قیافه گرفتنا، خندیدنا، گریه کردن، رفتارا، دلشکستگی، خاطره ها ...

خلاصه داشتم فکر میکردم و حالم خوب نبود ... قرآن روی میز جلوی مبلی بود که روش نشسته بودم ... برش داشتم و گفتم اگر کلام خدایی باید چیزی برای گفتن به این حال و اوضاع من داشته باشی ؟! اگر به تو یقین دارم بسم الله ...

باز کردم و اومد :

 

وَمَا هَٰذِهِ الْحَیَاةُ الدُّنْیَا إِلَّا لَهْوٌ وَلَعِبٌ ۚ وَإِنَّ الدَّارَ الْآخِرَةَ لَهِیَ الْحَیَوَانُ ۚ لَوْ کَانُوا یَعْلَمُونَ

 

ممنونم عالیجناب خلقت :)

  • کبوتر خاتون

نزدیک هفت سال پیش یک روز که توی سایت مدرسه نشسته یودیم گفتیم یک چیزی هست به اسم وبلاگ! مُد شده! ماهم بزنیم ! اهل فیس بوک و چت روم و یاهو مسنجر و این ها که نبودیم ... دل خوش کردیم به وبلاگی که در بلاگفا ساختیم! هر کدام یک وبلاگ به علاوه ی یک دانه هم مشترک ! ...

چرت و پرت مینوشتیم و اسمش را متون ادبی احساسی میگذاشتیم ... شعر کپی میکردیم ... درخواست کنندگان لینک و لایک را لبیک میگفتیم ... تا کم کم بر آن شدم یک وبلاگ سری بزنم ! سری از همه کس و هیچ کس! نوجوان بودیم و جویای نام ولی آنجا جویای گمنامی! اسمش شد “روزنامه های من” برای هر روز من که بیایم و دانه دانه اتفاقات روزم را مثل دفترچه خاطرات بنویسم ... هیچ خواننده ای نداشت و رفته رفته روز هایم را با جزئیات بیشتری تایپ میکردم ... تا اینکه اولین مخاطبینش پیدا شدند ... با همه شان کم و بیش در ارتباطم و دوست ... بهترین دوستان مجازیم را از همانجا دارم ... دنیایی داشتیم بین خودمان ... اسم مستعار “خود خود خودم” را گذاشته بودم که خود سانسوری و اینها در کار نباشد ...آن وبلاگ را حذف کردم ... با تمام دلخوشی ها و ناخوشی هایش ... با تمام روزهای خوب و بدش ... با تمام دوستی ها و مسخره بازی هایش... به هزار و یک دلیل... 

آمدم از پروفایل اولین وبلاگ زندگیم بگویم که این همه از  روزنامه ها  نوشتم! وبلاگ اولم خرده ریز ذهن بود! اسمش را میگویم ... الان دیدم در پروفایلم در آنجا یه قسمت بی علاقگی ها نوشتم! چقدر آدم تغییر میکند ... لیست بی علاقگی هایم این ها بوده :) :

کلاغی که خیره به آدم نگاه میکنه و نمی پره
صدای تلفن در نیمه شب
بریده شدن انگشتم با ورق
رهگذری که نصف شب تنها پشت سر حرکت میکنه

شعار
آدم های جلف
نگاه عاقل اندر سفیه
شیر(خوردنی و دیدنی!)
بچه های لوس و ننر
آدم های بی منطق
خود شیفتگی مفرط
صورتی
الافی و بیکاری
پهن کردن لباس های خیس
آدمای تازه به دوران رسیده
کسایی که همه رو احمق فرض میکنن
نمک نشناسا
اونایی که همش میخوان جلب توجه کنن
اونایی که از محتویات بینی فیلان پیل تن خارج شده اند!




  • کبوتر خاتون

همیشه دلم میخواست وقتی خانومِ خونه شدم ، خونمون شبیه خونه ی مادربزرگا باشه! پر از دَبّه های ترشی و خُمره های سرکه و ظرفای بزرگ مربا و نیزه های شربت و گلاب و عرق نعنا! تاقارای ماست و دوغ و مجمعه های پهن شده ی نعنا خشک و سبزی خشک و آلبالو خشکه ... یه عالمه کوزه های سفالی که آب خنک توش واسه تابستونا مثل آب رو آتیش باشه ... سمنو پزون داشته باشم ... نذری شله زرد داشته باشم ... بوی روغن کرمونشاهی سر هر ناهار و شام پیچیده باشه توی آشپزخونم و یه سماور همیشه روشن گوشه ی ایوونمون باشه ... خلاصه که کلی کارا دلم میخواسته و میخواد که انجام بدم ولی یه عالمه سرگرمیای کوچیک و بزرگ و شاید مسخره و بی محتوا دور و برمو گرفته ... کارایی که آخرش حالمو خوب نمیکنه فقط وقتمو میگذرونه و سرمو گرم میکنه ... کارایی که شاید خیلیاش اصلا با طبیعت ذاتی من جور در نیاد ولی به خاطر زمونه ای که دارم توش زندگی میکنم گاهی مجبورم انجامشون بدم که از دنیا عقب نمونم! غصم میگیره وقتی میبینم گیر همچین عصر روباتی خشک و مسخره ای افتادم که همه با هم سر جنگ و دعوا دارن ... هرکسی میخواد یه کاری انجام بده که از منجلاب سردرگمی این دنیای تباه شده فرار کنه ولی  خودش و حالش و زندگیشو داغون میکنه ... میخوام بگم ما حالمون خوب نیست آ خدا! بد جبری رو گذاشتی توی زندگیمون ... جبر زمونه کم امتحانی نیست! اینکه من برای یاد گرفتن گلدوزی و خیاطی دلم پر بزنه و برام مثل رویایی باشه که تحققش کلی زحمت میخواد انصاف نیست ! انصاف نیست وقتی یکی دو نسل قبل خودمو میبینم که این چیزا براشون بدیهیات بوده و اصل زندگی! دلم میخواد شبیه اونا شم ... همونقدر مهربون ، نرم و سبک و لطیف .... شبیه پنج شنبه ها ... شبیه بوی آبپاشی باغچه ها ....


:)


#خونه_نورانى 🍃

  • کبوتر خاتون