همیشه دلم میخواست وقتی خانومِ خونه شدم ، خونمون شبیه خونه ی مادربزرگا باشه! پر از دَبّه های ترشی و خُمره های سرکه و ظرفای بزرگ مربا و نیزه های شربت و گلاب و عرق نعنا! تاقارای ماست و دوغ و مجمعه های پهن شده ی نعنا خشک و سبزی خشک و آلبالو خشکه ... یه عالمه کوزه های سفالی که آب خنک توش واسه تابستونا مثل آب رو آتیش باشه ... سمنو پزون داشته باشم ... نذری شله زرد داشته باشم ... بوی روغن کرمونشاهی سر هر ناهار و شام پیچیده باشه توی آشپزخونم و یه سماور همیشه روشن گوشه ی ایوونمون باشه ... خلاصه که کلی کارا دلم میخواسته و میخواد که انجام بدم ولی یه عالمه سرگرمیای کوچیک و بزرگ و شاید مسخره و بی محتوا دور و برمو گرفته ... کارایی که آخرش حالمو خوب نمیکنه فقط وقتمو میگذرونه و سرمو گرم میکنه ... کارایی که شاید خیلیاش اصلا با طبیعت ذاتی من جور در نیاد ولی به خاطر زمونه ای که دارم توش زندگی میکنم گاهی مجبورم انجامشون بدم که از دنیا عقب نمونم! غصم میگیره وقتی میبینم گیر همچین عصر روباتی خشک و مسخره ای افتادم که همه با هم سر جنگ و دعوا دارن ... هرکسی میخواد یه کاری انجام بده که از منجلاب سردرگمی این دنیای تباه شده فرار کنه ولی خودش و حالش و زندگیشو داغون میکنه ... میخوام بگم ما حالمون خوب نیست آ خدا! بد جبری رو گذاشتی توی زندگیمون ... جبر زمونه کم امتحانی نیست! اینکه من برای یاد گرفتن گلدوزی و خیاطی دلم پر بزنه و برام مثل رویایی باشه که تحققش کلی زحمت میخواد انصاف نیست ! انصاف نیست وقتی یکی دو نسل قبل خودمو میبینم که این چیزا براشون بدیهیات بوده و اصل زندگی! دلم میخواد شبیه اونا شم ... همونقدر مهربون ، نرم و سبک و لطیف .... شبیه پنج شنبه ها ... شبیه بوی آبپاشی باغچه ها ....
:)
#خونه_نورانى 🍃