نامه ها یک روز بادبادک میشوند :)

آسمانـ سبز پر رنگ ...

نامه ها یک روز بادبادک میشوند :)

آسمانـ سبز پر رنگ ...

الهی !
قد انقطع رجائی
عن الخلق
و " انت " رجائی

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ...

...
..

قرار نیست هرچیزی که مینویسم عین حقیقت باشد !
اینجا من نیست :) مطمئن باشید
مینویسم پس هستم

۱۵ مطلب در دی ۱۳۹۴ ثبت شده است

پال:«در روز رستاخیز، زمانی که با خدا روبرو میشم و اون می‌پرسه چرا یکی از درست‌ترین معجزه‌هاش رو کشتم، من چی بگم؟ بگم مربوط به کارم بود؟ کارم؟»

جان:«تو به خدا میگی اون یه لطف بود که کردی. من میدونم که نگرانی و داری آزار میبینی. من میتونم حسش کنم. اما شما نباید دراین‌باره کاری کنید. من خودم میخوام که انجام بشه و به پایان برسه. من میخوام. خسته‌ام رئیس. خسته‌ام از اینکه تمام راه تنهام. تنها مثل یه گنجشک توی بارون. خسته‌ام از اینکه هرگز کسی رو نداشتم که بگه کجا میریم، از کجا میایم و یا چرا میریم. بیشتر از مردمی خسته‌ام که همدیگه رو آزار میدن. خسته‌ام از تمام دردهایی که میشنوم و حس می‌کنم. که هر روز بیشتر میشن. درست مثل اینه که خرده‌های شیشه توی سرمه، برای همیشه. می‌تونین متوجه بشین؟»

پال:«آره، جان. گمون کنم بتونم.»


#فیلم : مسیر سبز (The green mile)

+ از اون فیلمایی که هربار که دیدمش تحت تاثیرش بودم ... دقیقا ۱۱ بار ...!

  • کبوتر خاتون


صبح تلگرام را چک کردم ... همه ی گروه ها و کانال ها را از نظر گذراندم ... کانال رنگی رنگی را آخر از همه داشتم میدیدم ... آخرین پستش که درباره مثبت اندیشی و لذت از روز بود را هم نوش نظر کردم و بدو بدو رفتم به سمت انقلاب! با اندیشه ی مثبت و خوب که من امروزم را باید جور دیگر ببینم اصلا :| از دوتا اتوبوس جا ماندن و دیر رسیدن به قرار و جا پیدا نکردن در کلاس دکتر دینانی و روی پا ایستادن و کارت دانشجوئی مصادره شده و کافه ی مضحک و بی نهایت و اندی بدبیاری دیگر با یک تنفس عمیق و فکری مثبت و اندیشه ای گوگولی گذشتم و گفتم روزم را لذت ببرم خب :| روزم دیگر رو به اتمام بود و داشتم به سمت خانه می آمدم .. با سرعت عجیبی از اتوبوس پیاده شدم که به مسجد برسم ... گوشی به دست داشتم میدویدم ... با کاف صحبت میکردم ...همه ی روزم را با نگرشی مثبت برایش تعریف کردم و گفتم که اینها هم حوادثی زیبا بودند و باید زیبا ببینم و از این چرت و پرت ها! گفت مواظب خودت و دور و برت باش!انقدر خوشبینی کار دستت نده بعد هم خندید و خداحافظی!  یه لحظه ترسیدم ! خداحافظی که کردیم حس کردم یک چیزی خورد تووی سرم ... حقیقتا باید اعتراف کنم که گرخیدم !! به خودم دلداری دادم که توهم زده ام و همه اش تقصیر حرف های کاف است! و من با جهان در صلحم و جهان با من در صلح است ...هی مسخره بازی در می آورد ! راستش یک ایش و اه هم چسباندم به ته فکر هایم و وارد مسجد شدم ... نماز مغرب تمام شد ... آمدم قامت نماز مورد نظر بعدی را ببندم که خانم پشتی زد به شانه ام و با دستمال کاغذی افتاد به جان کله ام!!! من واقعا دیگر داشتم به جنون میرسیدم ... با ترس و دلهره کله ام را عقب کشیدم و گفتم که خانوم توروخدا من طوریم شده؟اتفاقی افتاده؟چرا اینجوری میکنین آخه ؟ :/ بنده خدا با لبخند زیر زیرکی گفت پرنده ی نابخردی روی سرتان بعله ! :|

ببینید من واقعا قول میدهم دیگر انقدر مثبت اندیش و زیبا بین نباشم اما نمیتوان ماجرا را اینگونه دید که چقدر خوب که گاو ها پرواز نمیکنند ؟! ^_^ 

#آی لاو یو رنگی رنگی :|
#من با جهان در صلحم ولی جهان خاک توو سرش!
#از تاثیرات تحریم برداری!
  • کبوتر خاتون
روزام پر شده از تجریش!
حالمو داره بهم میزنه ...

#یک روز لعنتی
#فرافکنی
#حوصله ی شرح قصه نیست ...
#ص ب ر ...
  • کبوتر خاتون
میدونی چیه ؟!
شعر و ادب و قلم و شاعر بازی رو باس فاکتور گرفت الان!
حالم خرابه ... نخطه!
از اون دو نخطه پرانتزا که تلخه ...

* بس که لاته این موجود شریف!
  • کبوتر خاتون

تعارف که نداریم!


* شاید باورتون نشه ولی اسم یه کتابه :| :)

  • کبوتر خاتون

+ با یه لشگر دلقک چجوری میخوای جنگو ببرین؟!


- همه امیدمون اینه که شما از خنده پس بیفتین !!!


فیلم : بازداشتگاه شماره ۱۷


#dialog 

  • کبوتر خاتون
  • کبوتر خاتون
از وبلاگم خوشم میاد!
بحث اعتماد به نفس نیست
موضوع سر حس "بودنه" ... ! 
دیگه ببخشید اگر شما خوشتون نمیاد ...


*سخن بزرگان
#این قسمت : نیچه!!!
  • کبوتر خاتون

صفا: به به،تو چقدر قشنگی گوشه‌ی دلم. هیچ می‌دونی تو قشنگ‌ترین موجودی هستی که من تا حالا دیدم؟

[دخترک سر به تایید تکان می‌دهد]

صفا: چندتا دوست داری؟

دخترک: دو تا.

صفا: دو تا؟ چقدر زیاد! اسم‌هاشون چیه؟

دخترک: مامان و بابا.


پری - داریوش مهرجویی


#dialog

  • کبوتر خاتون

تو چادر بر سرت کردی و یک ملت هوایی شد

بهار اعتراض از مصر ؛ از شامات راهی شد

به مجلس رفت طرح انقلاب مخملی امروز

رضاخان آمد و دوران استبداد شاهی شد

...

#محمد عباسی

#بچسبد به پست قبل

  • کبوتر خاتون

  • کبوتر خاتون

ای که منع گریه ی بی اختیارم میکنی!


#وحشی بافقی

  • کبوتر خاتون

و خب مثل همه ی وقتایی که از خوندن چند تا متن و نوشته و حتی وبلاگ یه احتیاج شدید و عجیب به نوشتن و نوشتن و نوشتن میاد سراغم ، امروز عصر حوالی غروب بعد از خوندن دو تا پست به این حالت دچار شدم! به نظر من این یه نوع بیماری میتونه باشه ... یه نوع بیماری شیرین که مثلا  اختلال در کروموزوم هاس! یا شایدم نوعی فلج مغزی به حساب بیاد که من به شخصه دچارشم ... جوری که از همون حوالی غروب تا الان حالمو عوض کرده ... این بیماری قشنگه! مثل چال لپ میمونه که به نوعی فلجی توی ماهیچه های صورت محسوب میشه ولی یه آپشنه برای خوشگل تر شدن... اگر بهش بگیم سندرم نوشتن ، من مبتلاشم! اما این سندرم وقتی خطرناک میشه که مینویسی و مینویسی یهو میبینی همشو داری پاک میکنی ... از حوالی غروب تا الان چیزی نزدیک سه تا پست و یک کانال تلگرام رو حتی ... !

  • کبوتر خاتون

استاد جونی ننت پاسم کن :| *

شنبه, ۱۲ دی ۱۳۹۴، ۱۱:۵۷ ب.ظ
تووی گروه رفع اشکالات شب امتحان فلسفه که استاد هم حضور دارن بچه ها هر التماس و خواهش و تمنایی رو به کار گرفتن ... میگن استاد چند تا فصلو حذف کنین ... استاد مذکور هم در کمال صداقت میفرماین همتون میفتین عزیزانم ان شاءالله ترم بعد! بنده هم در کمال پررویی گفتم استاد شوهر دارم! تازه عروسم ... رحم و مروتی پیلیز و دیگر هیچ ... فرمودن شما ترم بعد هم افتادی فرزندم برو به فکر سال بعد باش :|


*طبق یک عدد کلیپ مربوط به شب امتحانات!!

بیشتر از هر وقتی زانوهایم را جمع کردم و وسط اتاق نشسته ام ... نه اینکه غصه ی امتحان فردا را داشته باشم و نه حتی آن فکر های واقعی لعنتی گریبانم را گرفته باشد !نه! امروز یکشنبه ی بیخودی بود ... همه چیز یک جور عجیبی لج درار بودند! کلا یک روز هایی اینجور میشود ... مطمئنم همه حسش کرده ایم ... حالا بیاییم دلیلش را بگذاریم آلودگی بیش از حد هوای این شهر دود گرفته ... اما من مطمئنم مسئله فقط به این چیز ها ختم نمیشود ... یک جای جهان یک چیزی امروز کمتر بوده ... آدم عجیب غریبی نیستم که این فکر ها را میکنم ... فقط زیاد به این چیز ها فکر میکنم!  سوم دبیرستان که بودیم یک معلمی داشتیم که به چرخه ی پروانه ای و این جور صحبت ها علاقه ی زیادی داشت! همه چیز را ربط میداد به همین بال زدن پروانه در یک گوشه ی دنیا و طوفان آمدن در کنج دیگری از این جهان ... دانش آموز جماعت هم که دنبال سوژه برای خندیدن ... دیگر پروانه خانوم صدایش میکردیم! حالا اینکه در کجای جهان یک پروانه چگونه بوده و چگونه بال زده و یا حتی اشک ریخته را من نمیدانم! اما در این نقطه از جغرافیای هستی ... در گوشه ترین مکان اتاق این کبوتر . .. طوفانی به پاست ... پروانه ها هیچ وقت با کبوتر ها نمی سازند ... !

  • کبوتر خاتون