مثل والیبال ایرانم که دیشب باخته
و لهستان مثل طوفانی به تیمش تاخته
مثل حال دختری تهرانی و اهل خدا
که دلش را به کسی در شهر دیگر باخته
چشم تو چاقوی زنجان و دوتا چاقوی اصل
ضامنش در رفته و کار دلم را ساخته
نامسلمان ضامن چاقوی چشمت را ببند
جنگ و خون ریزی میان عقل و دل انداخته
پرچم تسلیم من بالا، غرورم لشکری
بود اما پیش تو حالا سپر انداخته
بچه حزب اللهی اهل نماز این را بدان
میروم اما نگاهت کار قلبم ساخته!!
+ وزن عروضیش فاجعس :)
یه شعراییو فقط باید دوست داشت