میدانید ... گاهی وقت ها هم هست میخواهم بنویسم از حسی که در لحظه برایم ایجاد میشود ، یا عکس بگیرم در آن واحد ، و یا حتی تر ببافمش (یادم باشد یک پست باید بگذارم در مورد بافتنش ...) ، مینویسم ، عکس هم میندازم ... همان موقع احساس گندیدگی میکنم!احساس میکنم دلم گندیده ... بی ذوق شده ام ... بعد توی دلم شور میفتد ... هی شور میزند هی شور میزند ... شنیدید که هرچه بگندد نمکش میزنند؟! بعد که حسابی دلم شور زد حالت تهوع به من دست میدهد ... و میشود وای به روزی که بگندد نمک! الان شما فکر میکنید من دارم چرت و پرت به هم میبافم ... آها ... باز رسیدیم به بافتنش ... من نباید دست به بافتن ببرم ... من باید یک پست جدا برای بافتن بگذارم ... اینجا جایش نیست ...حق مطلب ادا نمیشود ... داشتم چه میگفتم؟! آها ... عکس انداختم و حسم را نوشتم ... دلم شور زد و نمک گندید ... حالت تهوع و ... آخ ... همان لحظه است که تمام نوشته ها پاره میشوند و شات هایی که زدم دود میشوند و مموری دوربین فرمت میشود و دور من پر میشود از کاغذ و کاغذ پاره و دوربین خالی شده ... یاد گرفتم احساساتم را ببافم ... باید پست جدا بگذارم برای بافتن ...