در کل این فضای بی سر و ته مجازی ، از اینستاگرام گرفته تا لاین و حتی همین وبلاگ ، به حس "به من چه " ، "به تو چه" ی عجیب و غلیظی رسیدم! انقدر که توی اینستاگرام هشتاد در صد عکس ها را لایک نمیکنم ... مثلا به من چه که فلانی با تو دیروز آشتی کرد! یا امروز با آن دیگری رفتی فلان جا که فلان چیز را هم خوردید و از قضا خیلی هم خوب بود و خوش گذشت ... از عکس هایی که اولشان جمله ی "یه روز خوب ... یهویی " را دارند متنفرم! یا آنهایی که با "وقتی ... " شروع میشوند! هیچ وقت انگیزه ی این هایی که عکس خودشان را در صد و هشتاد زاویه ی مختلف میگذارند بعد هم یک کپشن بلند بالای فلسفی میچپانند تنگ عکس ، نفهمیدم! چرا راه دور برویم ... همین وبلاگ خودمان! بعضی ها هی می آیند از همه چیز زندگیشان مینویسند ... قدرت خدا فضای وبلاگ و وبلاگنویسی هم که در هاله ای ازغم فرو رفته! این قبول که بعضی ها شاید خیلی تنها و حیوونکی باشند و احتیاج به یک گوش شنوا داشته باشند تا حرف هایشان را بی ترس بگویند ... اما اینکه از خصوصی ترین جزئیات زندگیشان در یک فضای بی سر و ته و سراسر نا آشنا که در صورت وجود آشنا فاجعه تر هم هست! بنویسند ، کمی نامعقول و غیر منطقیست ... این ها میشود مصداق حس "به تو چه " ای که در وجودم فراگیر شده و مانعم میشود برای گذاشتن اینجور پست ها ! برای هر پستم یک "حالا که چی؟" بزرگ می آید توی ذهنم ... برای همین سه تا پست طی نیم ساعت مینویسم و پاک می کنم ... واقعا حس بدی دارم ... اینکه خیلی وقت باشد که ننوشته ام آزارم میدهد ... "خیلی وقت" من ممکنه دو روز باشد ممکنه دو هفته ... اما خب از کپشن های طولانی شده ی اینستاگرامم میشود فهمید که چقدر دلم "نوشتن" میخواهد اما دست خودم نیست ... از فضای مجازی زده شدم ...
+ این حرف ها هیچ دلیل این نیستند که بنده "خود خفن پنداری" دارم !
من هم کم پست چرت و پرت نمیذارم ... قبول ^_^