خبر ازدواج هرکس را که میشنوم یا هر نامزدی و عقد و عروسی که دعوت میشوم ، یک احساس ریزی قلقلکم میدهد ... حس میکنم دوباره نوعروس شده ام و تورا شانه به شانه ی خودم با رخت دامادی میبینم ... وسط جمعیت میرویم و من دامن پفی تورم را در مشتم مچاله کرده ام که توی دست و پا نباشد و مشت دیگرم در دستان گرم توست ... راه میرویم و به همه سلام میکنیم ... تو خیس از عرق شرم که میان این همه زن یک لحظه هم حس راحتی نمیکنی و من غرق خوشبختی و لبخند :) یا دقیق تر بخواهم بگویم حس میکنم روی کاناپه ی ظریف پذیرایی خانه ی مامان کنار هم نشسته ایم ... پایین پایمان سفره عقدی که با عشق و سلیقه و دستان نوعروس این سفره چیده شده پهن است و بالای سرمان قند میسابند ... من مدام تمرکزم به حفظ فاصله مان است و تو راحت تر از هروقت قرآن را میخوانی ... چادر لیز و سختم را توی صورتم جمع کرده ام و استرسم را بر سرش خالی میکنم! یا نه ... کمی عقب تر ... اولین باری که تورا دیدم ... آن احظه که وسط بحث و حرف دانشگاهم را مسخره کردی و من هم خنده ام گرفته بود و هم عصبانی شده بودم ، جواب دندان شکنی دادم اما تو نشنیدی:)) برمیگردم به قبل از تو ... اما من پیش از تو را یادم نمی آید !!!
#ظرفیتکمدرمقابلخبرهایازدواجتانراازمابخواهید!