همینجور که نشسته بودم روی مبل کنار تلویزیون و هیچ توجهی به کنارم نداشتم!
از فرط دلتنگی رو به مردن شدم
استرس خنثی به جانم افتاد
زد به سرم
دیوانه شدم حتی!
آمدم که بنویسم ... دوباره ...
کربلا نرفتنی که شدیم ... جیغ هم که نمیتوانیم بزنیم ...
"او" هم که نیست
"نوشتن" را از من نگیرید ...