مشهد راهم ندادید ... گفتم عیبی ندارد لیاقت نداشتم ... با خودش میروم ...
نمیدانستم راهم ندادید که برات کربلا را هم نگیرم
که غم مشهد و کربلا هر دو یک جا بر دلم بماند
که غم مشهد و کربلا باشد ... دلتنگی و دوری هم باشد ... او بیاید و من بمانم ...
هر ساعت و دقیقه با دیدن عکس هر موکب و عمود نفس تنگی و سیلاب اشکی باشد که تمامی ندارد
این بغض لعنتی تمامش نمیکند ...
باید بگویم ... وگرنه خفه میشوم ... همین بغض سر کش آخر کارش را میکند
گله دارم ... دلخوری دارم ... حسرت دارم ... غصه دارم ... من غر دارم! غر!
آقاجان! باباجان ... عمو جان ... مادر جان(س ) ... من بغض دارم و آه ...
جز دامن شما کجا را دارم که سر بگذارم و های های گریه کنم ...
من از شما به شما گله دارم ... آخ که چقدر سخت است اوج سیاهیت را بدانی اما نتوانی دست بکشی
من از شما خودتان را میخواهم ... دریغ نکنید :"(
+ من که میون آدما از همه رو سیاه ترم
میون این کبوترا با چه رویی بپرم ...