ثبت نام دانشگاه شاید آخرین غول هفت خوان کنکور بود که به مزخرف ترین حالت ممکن برایم خودنمایی کرد!انقدر که سخت و یکدنده و لجباز بود ... از همه سخت تر وقتی بود که دانشکده را نوک قله یافتم و دیگر نای نفس کشیدن نداشتم! حتی نتوانستم به این فکر کنم که چطور هر روز باید این سر بالایی وحشتناک را از درب ورودی دانشگاه تا دانشکده پیاده طی کنم! بعد از گذراندن یک صف شانصد کیلومتری و تحویل یک سری مدارک کیلویی و امضاهای آنچنانی و کپی و اسکن های این چنانی و مسئول آموزش نمکدان و فرم پرونده و خود پرونده و ال و بل نوبت به انتخاب واحد کذایی رسید! خیالمان راحت بود که ما بوق ترمی ها حداقل از این جهت راحتیم و ترم اول خود دانشگاه این زحمت را متحمل شده ... اما زهی خیال باطل ... ! از آنجایی که من معتقدم اسمم را باید شانس الله میگذاشتند و نه اینی که هست ... متوجه شدم به دلیل عدم نیاز به پیش نیاز دو تا از دروس ناقابل پیش دانشگاهی آن هم فقط و فقط در کل جمعیت کلاس برای من!، از بیست واحدی که دانشگاه جان برایمان به مزخرف ترین شکل ممکن چیده و انتخاب کرده بود ، به سیزده واحد تنزل یافتم و از حد مجاز پایین تر آمدم و ای صنما!بنشین در بر من انتخاب واحد بنما! و اینچنین بود که در آن واحد خون جلوی دیدگانم را گرفت ... نفسم در سینه حبس شد ... و مویرگ های لپم باد کرد! اما در آخر نشستیم در اوج فلاکت به هیژده واحد رساندیم و هندوانه هایی که زیر بغلمان گذاشته میشد را کیلو کیلو به دست گرفته و دوباره از نوک قله به ته دره سرازیر شدیم!
و من الله التوفیقات روز افزون ...
خاک بر سرت ثبت نام!