از غر زدن بیزارم ... همینطور از خرید کردن ! البته که این دو مقوله کاملا جدا هستند اما میشود گفت ربط هم دارند ... به کلمه ی "برو بابا" واقعا حس خوبی ندارم همچنین به جمله ی "از تو توقع نداشتم" ... خب باز میتوان امیدوار بود که به هم مرتبطند و هر دو از جنس حرف و کلمه و جمله اند ... اما چیز های نفرت انگیز زندگی من انقدر در موضوعات متنوع و نامرتبط پخش شدند که خودم شخصا بینشان سر در گم میمانم ... اما علایقم ... سلایقم ... و احساساتم ... چیزی فرای تصور پخش و پلا و پراکنده اند! یعنی چیزی فاجعه تر از بد آمدنی ها! نباید به خودم خرده بگیرم ... شخصیت پراکنده هم برای خودش سبکیست ! شاید شبیه این نقاشی های پست مدرن باشم که هیچ چیز قابل فهم و درکی ندارند و فقط مخلوطی از رنگ های تیره و روشنند و همه الکی ژست می آیند که به به و چه چه! یعنی ما فهمیدیم که این چیست اما در باطن هیچ و پوچ! هیچ درکی و پوچ فهمی از نقاشی! شاید هم مثل یک رود خانه باشم ... از یک جا میپرم جای دیگر و دیگر قطره ی آب قبلی نیستم [ طبق نظریه تئتتوس ما دوبار پایمان را داخل رودخانه نمیگذاریم چرا که آبی که اولین بار زیر پایمان بوده رفته و شاید به دریا رسیده!] ... در عین تمام پراکندگی ها و اوج تنوع ها و هرج و مرجی علایق و نفرت ها ... یک نظم و دیسیپلین خاص ذهنی مایه ی عذاب میشود ... یک چارچوب و قانون کلی شخصیتی مخل آسایش میشود ... و من همیشه دست به گریبان تمام ضد و نقیض های درون و بیرونم هستم ... شاید برای همین انقدر "نوشتن" برایم هیجان انگیز در عین حال آرامبخش است ... میشود "جمع رای بین دو حکیم"* !! ذهن منضبط و دل شلخته ... قانون شخصیت و هرج و مرج فکری ... من درونم یک شهر دارم :)
*اسم مهم ترین کتاب فلسفی فارابی ...