یک سری متن برایش نوشته و در جا فرستاده بودم ... خیلی قبل تر ... قبل تر از ماه رمضان و روزهای خوب و بد ... زیادی تعریف کرد و حالم را مثل همیشه از نوشتن خوش تر کرد و تمام شد ... تا اینکه دو سه تا نوشته ی دیگر را بدون اینکه فرستاده باشم ، خواند ... قالب اینها کاملا متفاوت و طنز بود ... انقدر از قلم طنز و کنایه دارم گفت که حس کردم باید سردبیر گل آقا میشدم!! اما به روی خودم نیاوردم و به لبخند عمیقی اکتفا کردم ... یاد روزنامه ها افتادم ! روزنامه های من که در بلاگفا داشتمش ... پست هایم هرروزه بود ... یک روز پست نمیگذاشتم همه بر سرم میریختند که کجایی و چه شد و تنبلی نکن! ... این روز ها بیشتر از همیشه دوباره به بلاگفا فکر میکنم ... هرچند روزنامه های من تجربه ی خاصی بود که هیچ وقت حکمتش را نفهمیدم اما بعد از حذفش خیلی بزرگ شدم ... حالا هرچقدر هم که از قلم طنزم و غیر طنزم تعریف کند ... هرچقدر هم از آن روزها خاطره ی خوب بد و دوستان ناب پیدا کرده باشم ... ترجیح میدهم همینطور آرام و ساکت بمانم ... اما بلاگفا دوباره در ذهنم نقش بسته و انگار دلم میخواهد دوباره برگردم اما صحنه ی خیانتش یک لحظه از جلوی چشم هایم نمیرود ....
عنوان * : نام کاربریم بود در روزنامه های من :) فکر میکنم چند نفری یادشان باشد