اینکه حق انتخاب همیشه هم با تو باشد هیچ خوشایند نیست ... اینکه شبانه روزی درگیر شوی و نه خواب شب داشته باشی و نه روز دوست داشتنی نیست .... مشغولم ... درگیرم ... انقدری که خط اتوبوس را اشتباه سوار میشم .... تمام راه را پیاده میروم ... انقدری که مغزم از حرف زدن درد میگیرد ... دستم از نوشتن به حالت پوکیدن حتی!میرسد ... توی یک خلاء بزرگ غوطه ور شدم ... به قول یکی که یادم نیست کی میگفت گاهی فقط آرزوی یک لحظه روزمرگی بی دغدغه ی قبلت را داری ... نه خوبم نه بد ... بین بد و بدتر گیر کردم ... بی وزنی مطلق! جهان سکوت میخواهد ... چرا ساکت نمیشوید؟! فکر هایم کر کننده شدند ...
+ ...