همیشه این را خوب میدانستم که آدم تحت تاثیری هستم ... دقیق ترش اینکه آدم تحت تاثیر قرار گیرنده ای هستم که خیلی زیاد روی یک مسئله ی حتی نه چندان مهم فکر میکند و روحیه اش تحت تاثیر آن قرار میگیرد... اما خب ... نه تا این حد! از صبح که سر صبحانه برایم از مقاله ای که در مورد سفر بی بازگشت به مریخ خوانده بود ، تعریف میکرد تحت تاثیر قرار گرفتم ! از همان صبح انگار تازه دارم کره ی زمین را با همه ی خوبی هایش میبینم ... از اینکه یک آدم معمولی هستم که در یک شرایط معمولی زندگی میکند و دنیای معمولی خودش برای خودش از همه قشنگ تر است ، هی خوشحال میشوم و خوشحال تر به خاطر اینکه دغدغه ای مثل یک سفر بی بازگشت به مریخ ندارم که بروم و دیگر برنگردم ! تازه انگار آدم های اطرافم را دیدم ... یعنی بهتر دیدم ... حتی تصور اینکه از عزیز ترین هایم روی این کره ی خاکی دل ببرم واقعا طاقت فرساست! تازه فهمیدم من چقدر به آدم ها وابستگی دارم ... به همه ی آدم ها ... به جامعه بودن ... به سیاست ... به وضع فاجعه ی عصر حاضر ... به دموکراسی ... به نفس کشیدن! و نترسیدن از تمام شدن اکسیژن! به ظلم ... به عدالت .... به روزنامه ... دکه ی سر خیابان ... درخت های توی کوچه ... من فهمیدم که حتی به خاک توی باغچه مان هم وابستگی دارم ... آن وقت چگونه حتی به این فکر کنم که صبحم را در جایی شروع کنم که حتی دیگر آسمانش این رنگی نیست ! نمیشود الکی شاد بود ... واقعا از فایده های این پروژه های عظیم علمی میتواند این باشد که یکی مثل من را عاشق معمولی بودنشان میکند !!
+ مصاحبه با یکی از آدم های غیر معمولی
#ری پست