صدای آژیر از توی راه پله ها می آید
و من خسته ام
مامان با تلفن صحبت میکند
و من باید تا دو ساعت دیگر بروم کلاس
صدای آژیر قطع شد
و من هنوز دارم مینویسم
صاد صدای تلویزیون را بیش از حد بلند کرده
مثل همیشه!
پای تلفن صحبت از عدس پلو با پیاز داغ است
و من چقدر مالامالم از این غذا امروز
و چه اندازه سرم سنگین است
ظهر تابستان است
سه ربع طول کشید
شرح بدایه الحکمه را پیدا کنم
مامور آب رفت
ضاد نقاشی کشید
و یک ریکوئست نوتیفیکیشن آمد
من چه هستم امروز؟! و چه اندازه تنم بی جان است ...
آری تا حقایق هست زندگی باید کرد!!!!!
پ.نون : دوشنبه ، ۱۸مرداد ۹۵
بعد از خواندن کتاب شعر نو !!! (از یکی از شاعران ناشناس تازه شاعر شده :| )
در این حد فاخر ...