یک لحظه ام خوابم نمیبرد ... انقدر که فکر و فکر و فکر گیج و منگم کرده ... می آیی ... گونه ام را میبوسی ... تنگ در آغوشم میگیری ... بغضم که میترکد موهایم را آرام آرام لای انگشت هایت به بازی در میآوری ... توی چشم هایم نگاه میکنی و با صدای پر از آرامشت میگویی که تو فقط به خودت فکر کن!باقی فکر ها مال من ... بقیه اش برای من است ... تو به خودت فکر کن جان دلم ... میوه ی عمرم
و من فکر میکنم اگر تورا نداشتم حتما دق میکردم ... که چقدر بدبخت بودم ... چقدر بیچاره و درمانده ... چقدر ...
مامان ... قربون دستات ...
* عنوان : از آهنگ "مامان" سینا خان حجازی