نامه ها یک روز بادبادک میشوند :)

آسمانـ سبز پر رنگ ...

نامه ها یک روز بادبادک میشوند :)

آسمانـ سبز پر رنگ ...

الهی !
قد انقطع رجائی
عن الخلق
و " انت " رجائی

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ...

...
..

قرار نیست هرچیزی که مینویسم عین حقیقت باشد !
اینجا من نیست :) مطمئن باشید
مینویسم پس هستم

۶ مطلب با موضوع «اندر احوالات کن کور!» ثبت شده است

به یاد پارسال

چنین شبی

چنین حالی

چنین وقتی

فقط #امیر بی گزندی تو انگار مسکنه ... !



پاورقی : خوشحالم دیگه تموم شدی و رفتی و دیگه برنگشتی 

:))ک ن ک و ر ...



* : که اگر باز ستانند دو چندان گیرند ...

فکر کنید عنوان بی ربط ترین عنوان دنیاست ;)

  • کبوتر خاتون
ثبت نام دانشگاه شاید آخرین غول هفت خوان کنکور بود که به مزخرف ترین حالت ممکن برایم خودنمایی کرد!انقدر که سخت و یکدنده و لجباز بود ... از همه سخت تر وقتی بود که دانشکده را نوک قله یافتم و دیگر نای نفس کشیدن نداشتم! حتی نتوانستم به این فکر کنم که چطور هر روز باید این سر بالایی وحشتناک را از درب ورودی دانشگاه تا دانشکده پیاده طی کنم! بعد از گذراندن یک صف شانصد کیلومتری و تحویل یک سری مدارک کیلویی و امضاهای آنچنانی و کپی و اسکن های این چنانی و مسئول آموزش نمکدان و فرم پرونده و خود پرونده و ال و بل نوبت به انتخاب واحد کذایی رسید! خیالمان راحت بود که ما بوق ترمی ها حداقل از این جهت راحتیم و ترم اول خود دانشگاه این زحمت را متحمل شده ... اما زهی خیال باطل ... ! از آنجایی که من معتقدم اسمم را باید شانس الله میگذاشتند و نه اینی که هست ... متوجه شدم به دلیل عدم نیاز به پیش نیاز دو تا از دروس ناقابل پیش دانشگاهی آن هم فقط و فقط در کل جمعیت کلاس برای من!، از بیست واحدی که دانشگاه جان برایمان به مزخرف ترین شکل ممکن چیده و انتخاب کرده بود ، به سیزده واحد تنزل یافتم و از حد مجاز پایین تر آمدم و ای صنما!بنشین در بر من انتخاب واحد بنما! و اینچنین بود که در آن واحد خون جلوی دیدگانم را گرفت ... نفسم در سینه حبس شد ... و مویرگ های لپم باد کرد! اما در آخر نشستیم در اوج فلاکت به هیژده واحد رساندیم و هندوانه هایی که زیر بغلمان گذاشته میشد را کیلو کیلو به دست گرفته و  دوباره از نوک قله به ته دره سرازیر شدیم!
و من الله التوفیقات روز افزون ...
خاک بر سرت ثبت نام!
  • کبوتر خاتون

اول دبستان بودم ... گفتند دوست داری چه کاره شوی ؟ فکر کردم و گفتم وکیل! اینکه چرا و چطور همچین چیزی را میخواستم ... خب اصلا یادم نیست! ... گذشت ... تا چهارم دبستان هنوز میخواستم وکیل شوم ... اصلا حتی نمیدانستم یعنی چه ! اصلا از چه رشته ای و چه طور باید وکیل شد ... فقط میدانستم توی دادگاه باید حق کسی را گرفت ! و من هم عاشق این کارها! تا اینکه پنجم دبستان تب روانشناسی توی وجودم افتاد! و باز یادم نیست که چرا و چگونه و چطور ... فقط اینکه تا آخر راهنمایی هرکس میگفت چکاره؟! میگفتم روانشناس،مشاوره! توی پرانتز باید بگویم که از همان اول اول اول "انسانی " برایم نقش پر رنگی داشت و میدانستم چرا و چطور! و همیشه مطمئن بودم که برگه ی انتخاب رشته ی من فقط تیک "انسانی" را به خود میبیند ... تا شد دوم دبیرستان ... هنوز برگه ی انتخاب رشته زیر دستم نیامده بود که دال رفت دبی! ریاضیم همیشه حرفی برای گفتن داشت و دال این را خوب میدانست ... گفت برگه ی انتخاب رشته ات اول تیک ریاضی را به خود ببیند! گفتم چطور؟! گفت به صلاح و مصلحتت حرف میزنم ... حیف میشوی ... گفتم اگر نه؟! گفت کتانی های نایک قسمت کس دیگری میشوند! قبل از رفتنش پرسیده بود چه میخواهی گفته بودم کتانی ... گفتم اما انسانی!فقط انسانی ... 
حالا بعد از چند سال که از تیک انسانی میگذرد آن کتانی ها بالاخره مال من شدند ... وقتی که جعبه اش را توی دستم گذاشت گفت حیف میشدی اگر انسانی نمیرفتی! تبریک میگم ... گفتم هنوز که رتبه ها معلوم نیست ... شاید بعدا احساس حماقت کنم با دیدن این کفش ها ... گفت من به تو ایمان دارم :)
مثل همیشه ... سر بزنگاه رسید ... دل آرامیست برای ما این دال جان :) 

+ رتبه ها ...

میدونم چند شدم ... فردا قطعی میشه 

به خدا مطمئنم بیشتر از هروقت دیگه ای :) 

  • کبوتر خاتون

از در خانه که وارد شد با نفس نفس و خستگی راه چادرش را هنوز توی هوا نگه داشته بود که گفت آقای الف گفته به خواهرت بگو خیلی بی معرفتی!!! و بعد یک لبخند زد و ادامه داد این آقای الفم چه توقعایی داره ... من گوشه ی آشپزخانه داشتم با موهایم ور میرفتم و طبق معمول این چند روزه به الافی بی عذاب وجدانم میپرداختم که یادآوری بی معرفتیم از طرف آقای الف شوکه ام کرد! گفتم من که همون روز شونصد بار بهش زنگ زدم ... جواب نداد که خدا حافظی کنم ... همان پنج شنبه ی لعنتی مامان گفته بود که آقای الف از لحظه ی اتمام کنکور کلی زنگ زده و جویای ریز به ریز احوالاتت شده ... 

تلفن را برداشتم و بعد از آهنگ پیشواز صدای سلام کشدار توی تلفن پیچید و بعد خندید ... گفتم آقای الف من که به شما زنگ زدم خداحافظی کنم برنداشتید ... دو روز آخرم از استرس اصلا نیامدم ... حالا من بی معرفتم؟ باز خندید و گفت دختر جان بی وجدان کلی نگرانت بودم ... من از تو دو رقمی میخوام ... روز اعلام نتایج به من زنگ میزنی خبرشو فی الفورت میدی! من هم یک نفش عمیق کشیدم و زیر لب و آرام گفتم تو روحت صلوات! و از آن به بعد من نگران آبرویم جلوی آقای الف پس از اعلام نتایج  هم شده ام ...


  • کبوتر خاتون
یک روز که نشسته بودم و به دیوار زل زده بودم و به زندگی لبخند میزدم یکهو یادم افتاد من کنکور دادم و تمام شده و رفته
حقیقت امر اینکه لبخندم گشاد تر شد و بیشتر به دیوار خیره شدم ...
واقعا جزء آرزوهای دور همین ده روز قبلم الافی بدون عذاب وجدان بود!!!

فعلا خوبه :)
  • کبوتر خاتون

سلام بر جناب کنکور ... عرضی با شما داشتم که به اجمال برایتان بازگو میکنم ... اولا که کم کم در راه رسیدن هستید و ما باید با روی نه چندان گشاده و دلی نه چندان خوش با شما ملاقات کنیم و چه بسا اصلا هم پذیرایتان نیستیم اما چاره چیست ... شما از آن مهمان های بدقول بدموقع پر خور هستید که اندوخته ی یک ساله ی یک لشکر چند صد هزار نفری را به تاراج میبرند ... از آن دسته موجودات چندش آور روزگار که حال و حوصله ی همه را سر میبرند و در لحظات حضورشان نفس کشیدن را هم برای میزبانان با عذاب وجدان همراه میکنند ... باید پوزش مرا به خاطر این همه صراحت و رک بودن پذیرا باشید چرا که ... خاک بر سرتان! خاک بر سر خود مشمئز کنندتان که دیگر در این روز های پایانی دارید ما را به فنا و اینها میدهید ... الغرض اینکه در اوایل ورودتان سعی کردم با شما به روش کنکور سالاری رفتار کنم و طرح رفاقت و دوستی را از همان اول جفت و جور کنم که الحق و والانصاف که موجود بی لیاقتی بودید که نه تنها دست رفاقتم را پس زدید بلکه با صد سیلی و ناسزا آن را به بنده بازگردانیدید ... حالا کاری به جزئیات ماجرا ندارم که چرا و چگونه ... شما خودتان از همه بیشتر به احوالات و مذاکرات ما و خودتان آگاهید ... اما حالا که کم کم میخواهید به طور تمام و کمال قد علم کنید و در روز پنج شنبه به خدمتمان برسید این نامه ی سرگشاده را برایتان نوشتم بلکه دلتان اندکی به رحم بیاید و این بنده ی حقیر را به داوطلبی بپذیرید و خلاصه اینکه هوای ما را داشته باشید ... الیوم که این نامه را مینویسم به تنگ آمده ام از همه چیز و ساعتی چاهار بار دارم بر خاندان و اقوام و مسببان و وابستگانتان عرض ارادت خود را ابلاغ میکنم ... شما که جای خود دارید ... درست است که الان باید نرم خو تر از این ها باشم برایتان اما چه کنم که ذکر "کنکور خاک تو سرت" و الخ از زبان و دلم جاریست

قربان شاخ رعنا و زلف شهلایتان ...

امضا : کبوتر

  • کبوتر خاتون