من که این همه نامه مینویسم ، نامه میگیرم ، نامه میخونم ، چی شد واسه ی تو نوشتن من انقد طول کشید؟! اصلا چرا تا الان این فقط من بودم که نامه های تورو میخوندم و این تو نبودی که نامه ای از من داشته باشی؟! اینکه بهت قول نامه داده بودم شرمندگیمو خیلی غلیظ تر میکنه ... ولی باید بنویسم ... حتی الان که خیلی دیره ... از کجا شروع شد و چی شد و چرا و چطورشو کاری ندارم ... اونجایی شروع شد که انگار اون فامیل ما واسطه شد واسه تورو دیدن :) واسه خندیدن و شاد شدن و لبخند زدن :) بعدش مهمه که با معرفت ترین بودی و هستی ... اونجاهایی که هیچ کدومشون درکم نکردنو هرکدوم یه جور تنهام گذاشتن و حالمو گرفته کردن و کدر شدم از دست تک به تک آدمایی که دم از همه چی میزدن ، ولی "تو" بودی ... جیمی من ! تو همیشه بودی و هستی حتی اگه من نبودم ... این دفعه من به تو میخوام بگم بمونی ... همینطوری با معرفت ، همینطوری ساده و دوستداشتنی ... تولدت بهانه شد برای شکوندن طلسم نوشتن این نامه ی بادبادک شده! اما بزرگترین دلیلم خود تویی ... خود تویی که با اولین نامت گفتی بمون ، حالا این منم که دارم بهت میگم ، بمون ، حتی شده زوری!!
تولدت مبارک دوست داشتنی ترین غیر دو چشم مفرد مونث مهربون دنیای من :)
+آدم های دوست داشتنی زندگی من ، این قسمت : اچ جیمیر :)