نامه ها یک روز بادبادک میشوند :)

آسمانـ سبز پر رنگ ...

نامه ها یک روز بادبادک میشوند :)

آسمانـ سبز پر رنگ ...

الهی !
قد انقطع رجائی
عن الخلق
و " انت " رجائی

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ...

...
..

قرار نیست هرچیزی که مینویسم عین حقیقت باشد !
اینجا من نیست :) مطمئن باشید
مینویسم پس هستم

۷ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

خونه ی ذهنم بهاری نیست ... این تنها جمله ایه که میتونم این چند روز و چند ساعت خیلی اخیر با اطمینان بگم و هیچ فکری پشتش نداشته باشم ... من آرومم ... زندگی هم روال عادی خودشو پشت سر میذاره و این دل منه که طوفانیه ... وقتی اشکام گوله گوله میچکن روی دفترم و نمیدونم چطور جمعشون کنم تا زندگیمو سیل برنداشته ، اون دفتر زندگی منه حتی اگه نگفته بودم ، فقط میتونم از جعبه ی فلزی گل گلی کنار دستم چهار تا دستمال کاغذی عطری بکشم بیرون و بچپونم توی حدقه ی چشم و صورت و دماغم ... تا بیشتر از این رسوام نکنن و زندگیمو زیر و رو ... خودمو با دعای مجیر که داره پخش میشه سرگرم میکنم و گریمو به پای اون میذارم ... تا مامان غصه نخوره و خودم بیشتر از قبل این حس دلسوزی مزخرفم نسبت به خودم بالا نگرفته توجیهش کنم ... مامان ولی تیز تر و زرنگ تر از همه ی این حرفای منه ... وقتی باهاش حرف میزنم کاملا به فکر اینه که من دارم خودمو خیلی اذیت میکنم ... اینکه همه چیزو توی خودم میریزم ... روز به روز داره لاغرترم میکنه ... این عقیده ی مامانه ... ولی توی دلم انگار با همون بغض سیل وار فریاد میزنم که حق با مامانه ... و این تقصیر هیچ کس نیست الا خودم ... و احساسم ... و حساسیت روحم ... شاید زیادی دل نازک شدم ... اما روز به روز لاغر تر و رنگ پریده تر میشم و بذار همه فکر کنن به خاطر روزه گرفتن و این دوران مزخرف بیخود اخیره ...

  • کبوتر خاتون

  • کبوتر خاتون

  • کبوتر خاتون

راستش هنوز انقدی لاکچری نشدم که روز تولدم اندوهگین بشم

یا مثلا روزای قبلش اصلا بهش فکر نکنم و یادم نباشه و اینا

مثل هر سال ، این چند روز آخر دارم ذوق مرگ میشم :)


#کودک درون

#تولدانه

  • کبوتر خاتون

به یاد پارسال

چنین شبی

چنین حالی

چنین وقتی

فقط #امیر بی گزندی تو انگار مسکنه ... !



پاورقی : خوشحالم دیگه تموم شدی و رفتی و دیگه برنگشتی 

:))ک ن ک و ر ...



* : که اگر باز ستانند دو چندان گیرند ...

فکر کنید عنوان بی ربط ترین عنوان دنیاست ;)

  • کبوتر خاتون

- آقا این سرویس چینی کجاییه؟ تکیه یا سرویس؟  قیمتش چنده ؟

+ اوه! بله خانم ! اینا از کارای پر طرفدارمونه واقعا شیک و لوکسه ! آمریکایی اصله فیلان مارکه که الان حرف اولو میزنه ... کناره هاشو با آب طلای بیست و چهار عیار طرح زدن .... قیمتش هم ناقابل فلان تومنه 

- ایرانیشو میخوایم ! کدوم سرویساتون ایرانیه؟

+ o.O اون طرف تشریف بیارین ، اینجا هستن

- اینا چطورن؟ کاتالوگ داره طرحاشو ببینیم ؟ قیمتش چنده ؟

+ قیمتش فلان تومن ! پسند کردین منو صدا کنین ...

 (و رفت در حالیکه هیچ حس خوش چند لحظه ی قبل را نداشت!!!! )



پاورقی  : حداقل انقدر رفتار متمایز نشون ندین ! حداقل تر به کارگر مملکت خودتون احترام بذارین ! 

حداقل ترتر اینکه نذارین کسی که میخواد ایرانی بخره دلسرد بشه ... !


پاورقی پریم : کاری به آب طلای دور ظرفاش ندارم که اشکال شرعی برای خوردن غذا توش شدیدا وارده ! اینکه پولمون بره تو جیب جایی که ممکنه برای کشتن یه سری آدم مظلوم خرجش کنه اشکال شرعیش شدید تره قطعا! اون خون آریایی تو رگاتون اگه به جوشه !! (:دی) چرا نمیخوایم خیرمون به هم وطن خودمون برسه نه یه غریبه؟!!!


پاورقی زگوند : از بحثای شعاری بالا که این روزا همه ی سعیم اینه که عملیش کنم ، بگذریم ، به بحث جهیزیه و جاهاز چینون و جاهاز بینون یه سری میرسیم که فقط دنبال مارک و برند و چیزی که چشم پر کن تر و دهن پر کن تره هستن ! اونجاییش که از ترس یه سری خاله زنک و عمو مردک (استاد فلسفمون همیشه این دوتا اصطلاحو مقابل هم میگه! ) که از شدت کوته فکریشون حتی بشقابای چینده شده ی روی میزو برمیگردونن تا مارکشو واضح به ذهن بسپرن تا خدایی نکرده چیزی جا نیفته!!  میرن فلان مارکا و برندارو میخرن و میچینن و میذارن ... اونجاییش که فلسفه ی اصلی جهاز که راحتی بچه ی خودشونه نه ناراحتی و حرف مردم ، فراموش کردن کلا ... اونجاییش که فقط یاد گرفتیم داشته ها و نداشته هامونو به رخ هم بکشیم نه اینکه واسه خدا و بعد خودمون زندگی کنیم ... هستم که میگم ... دیدم که میگم ...


و در آخر : منو متهم به هیچ چیز نکنید! :) 

اینکه شرایطش باشه و خودمون نخوایم ، اونه که با ارزشه


  • کبوتر خاتون

دوران دبستان خیلی مسخره ای داشتم ! همیشه دلم برای مامانم تنگ میشد ... بازیگوش بودم اما انگار یک سره یک نیروی مزخرفی از آن مدرسه ی کذایی سرکوبم میکرد ... واضح تر اینکه از مدرسه ی دبستانم متنفر بودم و شاید حتی بیشتر ! به نظرم اینکه از کوتاه قد ترین و بدبخ ترین شاگردان کلاسمان هم بودم باز تقصیر همان مدرسه ی گند است ... هیچ کدام از استعدادهایم را درک نکردند و یک سره خفه مان کردند ... ! تا رسیدم به راهنمایی ... دیگر وقتش بود از آن جهنم مجسم به یک بهشت بالفعل بروم! نه اینکه بگویم مدرسه ی راهنمایی و دبیرستانم (که هردو یکی بودند) بهشت مجسم بود و معلم ها حوری پری ... اما خب در راهنمایی یک هژده سانتی قد کشیدم و شدم از بلندان ته نشین کلاس! سالی چاهار تا مسابقه ی منطقه و استان بود که برنده میشدم ... حتی یک سال شدم بهترین دختر مدرسه که قصه ها داشت :)) و البته ازدواجم که دبیرستان رفتن هایم ، شد مسببش :) همه ی این حرف ها را گفتم تا گفته باشم مدرسه چیز بسیار بسیار مهمیست! در انتخاب آن دقیق و کوشا باشید اما دبستان اندک ارزشی ندارد ، وقتتان را تلفش نکنید :دی از راهنمایی به بعد 


#کاملا جدی

#کاملا عادی

#از مباحث روانشناسی تربیت که دیروز امتحانش بود


  • کبوتر خاتون