نامه ها یک روز بادبادک میشوند :)

آسمانـ سبز پر رنگ ...

نامه ها یک روز بادبادک میشوند :)

آسمانـ سبز پر رنگ ...

الهی !
قد انقطع رجائی
عن الخلق
و " انت " رجائی

ز همه دست کشیدم که تو باشی همه ام ...

...
..

قرار نیست هرچیزی که مینویسم عین حقیقت باشد !
اینجا من نیست :) مطمئن باشید
مینویسم پس هستم

خونه ی ذهنم بهاری نیست ... این تنها جمله ایه که میتونم این چند روز و چند ساعت خیلی اخیر با اطمینان بگم و هیچ فکری پشتش نداشته باشم ... من آرومم ... زندگی هم روال عادی خودشو پشت سر میذاره و این دل منه که طوفانیه ... وقتی اشکام گوله گوله میچکن روی دفترم و نمیدونم چطور جمعشون کنم تا زندگیمو سیل برنداشته ، اون دفتر زندگی منه حتی اگه نگفته بودم ، فقط میتونم از جعبه ی فلزی گل گلی کنار دستم چهار تا دستمال کاغذی عطری بکشم بیرون و بچپونم توی حدقه ی چشم و صورت و دماغم ... تا بیشتر از این رسوام نکنن و زندگیمو زیر و رو ... خودمو با دعای مجیر که داره پخش میشه سرگرم میکنم و گریمو به پای اون میذارم ... تا مامان غصه نخوره و خودم بیشتر از قبل این حس دلسوزی مزخرفم نسبت به خودم بالا نگرفته توجیهش کنم ... مامان ولی تیز تر و زرنگ تر از همه ی این حرفای منه ... وقتی باهاش حرف میزنم کاملا به فکر اینه که من دارم خودمو خیلی اذیت میکنم ... اینکه همه چیزو توی خودم میریزم ... روز به روز داره لاغرترم میکنه ... این عقیده ی مامانه ... ولی توی دلم انگار با همون بغض سیل وار فریاد میزنم که حق با مامانه ... و این تقصیر هیچ کس نیست الا خودم ... و احساسم ... و حساسیت روحم ... شاید زیادی دل نازک شدم ... اما روز به روز لاغر تر و رنگ پریده تر میشم و بذار همه فکر کنن به خاطر روزه گرفتن و این دوران مزخرف بیخود اخیره ...

  • کبوتر خاتون